یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
نویسنده:
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب*** رجعتی می خواستم لیکن طلاق افتاده بود
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر*** عافیت را با نظر بازی فراق افتاده بود
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق*** هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود
ای مُعبِّر مژده ای فرما که دوشم آفتاب*** در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود
نقش می بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مست*** طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود
گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم*** کار ملک و دین ز نظم و اتّساق افتاده بود
حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می نوشت*** طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود
تفسیر عرفانی
1.سحرگاه دیروز، فرصتی برای نوشیدن یکی دو پیاله شراب برایم فراهم شد و با بوسیدن لب شیرین ساقی زیبارو مستی دیگری چشیدم و شراب به کام شیرین تر شد.
2.از سرمستی و بی قراری که از بوسیدن یار نصیبم شده بود، خواستم بار دیگر با این معشوق زیباروی دوران جوانی پیوندی برقرار کنم، ولی بین ما برای همیشه جدایی افتاده بود و دیگر بازگشتی وجود نداشت.
3.در طریق معرفت و مراحل سیر و سلوک، هر کجا رفتیم و در هر مرتبه ای قرار گرفتیم، دیدیم که بین حفظ ظواهر زهد و دور ماندن از ملامت رندی و درک و ستایش زیبایی هیچ وجه اشتراکی وجود ندارد و این دو از هم جدا هستند و نگاه کردن به چهره ی زیبارویان، سلامت و رستگاری را به خطر می اندازد.
4.ای ساقی!جام شراب را پی در پی به من بنوشان تا مست و از خود بی خود گردم؛ زیرا که در راه عشق، هر کس عاشقانه و از خود گذشته قدم ننهاد، دروغگو و ریاکار است.
5.ای خواب گزار!در هنگام سحر که وقت رؤیای صادقه است، در خوابی شیرین دیدم که با آفتاب همخانه شدم، این گونه تعبیر کن و به من مژده بده که با معشوقم همنشین خواهم بود.
6.در فکر آن بودم که از آن چشم مست و فریبنده ی معشوق به گوشه ای پناه ببرم و فریب آن را نخورم، ولی نتوانستم و کمان ابروی زیبای او تاب و تحمل را از من گرفت و مرا گرفتار خود ساخت.
7.اگر شاه یحیی از روی جوانمردی و بزرگی از دین حمایت نمی کرد، کار کشور و کار دین سامان نمی گرفت.
8.آن لحظه ای که حفظ این ترانه پریشان حال را می سرود، پرنده ی اندیشه اش در دام شوق دیدار معشوق گرفتار شده بود.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}